مهرناز جونمهرناز جون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

مهرناز زندگی مامان وبابا

دوست دارم مامانیو

                                           دوست دارم مامانیو   این جمله ایست که این روزا بارها وبارها با حلقه کردن دستان کوچکت دور گردنم تکرار میکنی ومن لبریز از عشق میشم عشق به تو که عمرمی نفسمی   لحظه‌ های با تو بودن … از عمرم حساب نمی شوند از آخرتم حساب می شوند ، از بهشت . . .     ایـنـکـــه میـان دسـتـانَـت لـحـظـ...
31 تير 1392

مروارید

  بالاخره مرواریدای - از سمت راست خودشونو نشون دادن مبارکت باشه گلم  فقط 2 تا دیگه از دندونهایه شیریت مونده که در بیاد هورا   ------------------------------------------------------------------------- بعد نوشت:در تاریخ 26تیر 19  مرواریدم در اومد مبارک باشه عزیزدلم ...
27 تير 1392

سفر مشهد

  یکی دوروز اخر سفرمون رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت حسابی به همه زحمت دادیم برای اولین بار مهرنازو بردیم حرم خیلی براش جالب بود حالا هر وقت عکسارو میبینه میگه مامان حرم قربونت برم که داری سلام میدی   برای دیدن ادامه عکسا لطفا بیان ادامه مطلب   عکسای داخل حرم         قبول باشه عزیییییییز دلم     شیطونی وبدو بدو خونه عمه           یه روز عمه جون زحمت کشیدو مارو برد طرقبه همه چیز عالی بود بارون میریخت وزیبایی اونجارو دوچندان کرده بود مرسی عمه جون مهربون ...
23 تير 1392

سفرنامه3

برای دیدن ادامه عکسام بیان ادامه مطلب   یه چند روزیه که مامانم پروژه از پوشک گرفتن منو شروع کرده روزای اول که حرصشو حسابی در اوردم بعد یه پیشرفتایی کردم مثلا وقتی جیش میکردم میگفتم مامان جیش کردم کلی تو دسشویی وحمام اب بازی میکردم بعد میگفتم جیش ندارم دروغ گفتم تا میرسیدم خونه جیش میکردم بعد از دوهفته کل پیشرفتم این بوده که شب تا صبح جیش نمیکنم صبح میرم تو دسشویی کارمو میکنم که مامانم کلی خوشحال میشه در طول روز یه بار میگم 3بار نمیگم ولی بگم ها مامانم هنوز خسته نشده وامیدواره تا موفق بشه   اینجا مادر جون واسم توحیاط شن ریخته تا من یه خورده بازی کنم وسرگرم بشم   &...
22 تير 1392

سفرنامه2

روز بعداز رسیدنم رفتم دیدن مامان بزرگ وبابابزرگم باغ خیلی خیلی بهم خوش گذشت از خوش شانسی من عمه زهرا یه چند روزی بیشتر فردوس موندن تا بیشتر همدیگه رو ببینیم اول مثل همیشه یه کم غریبی کردم وول کن مامانی نبودم ولی کم کم شیطونیام شروع شد کل باغ وزیرو رو کردم -کلی با مبینا (دختر عمه) بازی کردم اگه می خوان بقیه ی عکسامو ببینین بیان ادامه مطلب   مهرناز ومبینا تابش واسه من خطرناک بود ولی بجاش عروسکم وتاب دادم                 بعد از اون همه بدو بدو یه کم استراحت می چسبه اونم رو عرو...
15 تير 1392

سفرنامه1

سلام دوست جونیا من برگشتم باکلی عکس جدید چون خیلی تعدادشون زیاده تو چندتا پست جدا گانه میزارمشون 2هفته ای شد که شهرستان رفتم خیلی خیلی بهم خوش گذشت بیان ادامه مطلب تا چند روز اول سفرمو به روایت تصویر ببینید  مرسی         چندتا عکس از توی قطار       اب بازی تو حیاط مادر جون که تو اون هوای گرم خیلی می چسبید     یه روز رفتیم خونه دایی مامانی خیلی بهم خوش گذشت 5تا خرگوش داشتن کلی باهاشون بازی کردم بهشون غذا دادم اصلا ترسی ازشون نداشتم مرغ وخروس هم داشتن   ...
12 تير 1392

درکه

  5شنبه رفتیم درکه جاتون خیلی خالی بهم خیلی خیلی خوش گذشت عکسامو تو ادامه مطلب گذاشتم  امیدوارم خوشتون بیاد       اینجا حاضر شدم که برم هاپو روهم با خودم میبرم چون به قول خودم بقیه عروسکام بزرگ وسنگینن برام -----------------------------------------------------------------------------------------------------------                   اینجا میگفت ببینم مامانی چیزی نداره مهرناز بخوره         ---------------...
11 تير 1392

تفریح

سلام چند روز پیش واسه ناهار مامان وبابام منو بردن بیرون خیلی بهم خوش گذشت  اینام عکسای اون روزه             اونجا یه دوستم واسه خودم پیدا کردم البته اون منو پیدا کرد مامان چی برات سفارش بدم   ای بابا گارسون این غذای ما چی شد بالاخره اومد بفرمایید     ...
11 تير 1392
1